عرشیا جونعرشیا جون، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 25 روز سن داره

نازبالام عرشیا *فرشته آسمانی مامان و بابا*

اولین هدیه عرشیا به مامان

امشب شب عید غدیر هستشو پسر نازم اولین هدیه زیبا رو برام گرفته اون یه دسته گل که روش یه کارت زیبا نصب شده و روی کارت نوشته شده عشق منی مامان برام خریده پسرم آرزو میکنم که این عشق و محبت هزاران هزار سال بین من و تو بابایی جاویدان بمونه این هدیه یکی از بهترین هدیه هایی هست که تا حالا گرفتم. نازنینم در این شب عزیز برایت اینگونه آرزو میکنم... الهی زندگیت طعم عسل شه                                         دعای دشمنت هی بی اثر شه&n...
30 آبان 1390

مامانی برات میمیره.

شاهدونه جون ، امروز بالاخره طلسم رو شکستی و به من گفتی ماما. الهی برای ماما گفتنت بمیرم چند ماهه که منتظر ماما گفتنت نشستم دوستت داررررررررررررررررم عزیزم بازم بگو ماما ماما ماما...... کنارم هستی انگار دلم تنگ میشه هر لحظه      خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتن محضه ببین وقتی میگی ماما چقدر خوشگل میشی هی بگو ماما ...
23 آبان 1390

میوه نخور نشسته...

عزیزم حالا که رفتی توی نه ماهگی میتونی میوه های بیشتری و نوش جان کنی و از خوردن اونها لذت ببری مامانی هم برای اینکه بهتر میوه هارو بشناسی برات شعر میخونم و بهت میوه میدم. سيب وقتي يه سيب قلقلي پيرهن قرمز مي پوشه دوست داره گوشت و آب شو اين بخوره، اون بنوشه موز موز طلايي رو ببين مال كيه؟ مال منه واي اگه ميمون ببينه از دست من قاپ مي زنه پرتقال قشنگه پوست پرتقال به رنگ خورشيد مي مونه قطره به قطره چون طلاست آبي كه در قلب اونه   ليمو شیرین  ليمو چه شيرين و چه ترش خيلي مفيده هميشه از اين دو...
23 آبان 1390

او یقین سهم من است.

  این دوست داشتن است این همان حس قشنگی ست که دلم میخواهد او درون دل من جای باز کرده است کودکی بازی گوش نازنینی با هوش چشمهای مشکی پوستی مهتابی گیسوانی چو شب بی مهتاب که نسیم خوش او دلها برده ز کف آری آری آری دوستش میدارم قهقه های قشنگش که همه مستانه حاکی از سر درون خوش اوست دوستش میدارم من که خود میدانم او یقین سهم من است از بهشت خاکی ...
23 آبان 1390

از آسمون میباره یه دنیا مهربونی

شاهدونه جون امروز(١٦/٨/٩٠) اولین بارش برف تو زندگی زیبات شروع شد و مامان برای تماشای این دونه های پنبه ای بردمت پشت پنجره  .خیلی با تعجب نگاه میکردی دیگه مثل اون روزهایی که درختهای سبز و میدیدی و لبخند میزدی نبودی انگار پیش خودت فکر میکردی که این دیگه چیه آخه مامانی، همه جا سفید بود و همه چیز یه شکل . گلم حالا منم برات یه شعر پاییزی میخونم که روزمون شاد و خرسند از بارش پنبه ها بگذره.     کلاغه میگه خبرخبر        پرستوها میرن سفر حالا که فصل پاییزه          برگ درختا می ریزه بارون می باره نم نم    &n...
16 آبان 1390

9 هم از راه رسید

پسر عزیزم نه ماهگیت مبارک امروز ١٤/٨/١٣٩٠ فرشتمون رفت توی نه ماه وای که چه شیرین میگذره روزهای زندگی . گل پسرم کارهای شگفت انگیز دوران هشت ماهگیت خیلی با حال بود نشستنت ، دست زدنت ، بابا گفتن و رقصیدنت ...  حالا که بسلامتی رفتی تو نه ماه باید شیرینتر و با مزه تر شی . گلم چند روزه که حال نداری یک کمی هم تب داری .مامان بزرگ میگه میخوای دندون بیاری ولی دکتر میگه که تو سرما داری اما بنظرم مامان بزرگ درست میگه چون تبت با هیچ دارویی پایین نمیاد . عسلم ناز پسرم چند روزه سعی میکنی چهار دست و پا بری اما یه کوچولو تنبلی و هی میخوری زمین  . تو ذهنم تجسم میکنم که قراره دندون کوچولوی سفید داشته باشی و چهار دست و پا ...
14 آبان 1390

واکسن چهارماهگی

  چهارماهگی عرشیا قبل وبعد واکسن امروزچهاردهم تیر١٣٩٠ برابربا چهارماهگی پسرگلم عرشیاست.امروزا باید ببریم دکترش واکسنهای چهارماهگی را  بزنه امیدوارم ایندفعه مثل واکسن دوماهگی بخیر بگذره واذیت نشی *********************اما بعد واکسن***************** پسرنازم دیروز بعد از واکسن چهار ماهگی تا ساعت 12شب حالت خیلی خوب بود وهمش بامون بازی و خنده میکردی ولی این آرامش قبل طوفان بود چرا که یکدفعه بیقرار شدی و هر کاری کردیم آروم نمیشدی .داروهای که دکتر تجویز کرده بود برات دادیم ولی باز بیقرار بودی خلاصه تا صبح ما بیدار بودیم مخصوصا مامان که اصلا نخوابیدچون دمای بدنت همش بالا پایین میشود وتب شدیدی...
12 آبان 1390

شیرین ترین لحظه زندگیم

  اولین نگاه عرشیا شیرین ترین لحظه زندگی پسرم الان ساعت 9:50 روز14/12/89 که من وخاله عاطفه  پشت در اطاق عمل مضطرب ونگران سلامتی تو ومامان بودیم که انتظار بسر رسید وخبر خوشی که خانم پرستار در ساعت9:55 به ماداد خبر از سلامت هر دو تاتون بود به جرات میتونم بگم شیرین ترین لحظه زندگیم بود بعد از تحویل لباس به خانم پرستار که مامان از قبل برات خریده بود این عکس را از پشت شیشه اطاق نوزادان گرفتم چیزی که هرلحظه جلوی چشمم هست اینه که به محض اوردن تو زل زدی به من در عکست هم پیداست  دراین لحظه فقط شکرگزار خدابودم که یک پسر تپل مپل به ما هدیه کرده بود وهیچ وقت این لحطه فرا...
12 آبان 1390